وقتی راه میرم دلتنگ توام، وقتی میخندم و گریه میکنم دلتنگ توام، وقتی غذا میپزمو میخورم دلتنگ توام، حتی وقتی تو این مدت طولانی هیچ خبری ازم نمیگیری یک کلام هم حرف نمیزنی بیشتر دلتنگت میشم. وقتی حس میکنم کنار کس دیگه نشستی و به چشماش خیره شدی باز دلتنگ توام. وقتی دستام توی دستای یکی دیگست و من به دستاش که نگاه میکنم و دستای تو برام مجسم میشه باز دلتنگت میشم.
وقتی صدای یه آهنگ منو میبره به عمق روزهایی که ما مالکشون بودیم، وقتی توی تولد دوستم با همون آهنگ میرقصم فقط دلتنگ توام. برام مهم نیست تو پرانتز رو بستی و برای اطمینان از تموم شدن همه چیز یه نقطه هم گذاشتی پشتش من هنوز دلتنگ توام. وقتی قادرم ساعتها بدون توجه به آهنگی که تو مغزم میکوبه و راهی که نمیدونم به چه مقصدی میرسه چهره و هیبت تورو مجسم کنم یعنی باز دلتنگ توام.
وقتی فک میکنم این وابستگی طولانی به دلیل خصلت دختر بودنه و شیرینیشو هیچ پسری، حتی تو تجربه نمیکنی؛ وقتی میبینم همه ی لحظه های 20-21 و 22 سالگیمو پر کرده به نژاده بودن خودم افتخار میکنم و ترجیح میدم هر روز برات دلتنگی کنم.
به پافشاری و استقامت خودم روی عشق تو می بالم و از دلتنگی برات لذت میبرم. وقتی دفترم رو میبندم دلتنگ دفترم که پر از توا میشم
و باز، باز، باز دلتنگ توام
نظرات شما عزیزان: